فوت همسر
ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 32 ساله )
سلام وقتتون بخیر
من ۳۲ سالمه و ۹ ماه شوهرم فوت کرده
۲سال بود ازدواج کرده بودیم
و ۵سال قبل ازدواجم باهاش دوست بودم
ازدواج که کردیم فهمیدم اعتیاد داره
و همش دعوا بحث ووو داشتیم
خیلی خیلی دوسش داشتم اما فکر اعتیاد داشتنش خیلی ازارم میداد و البته خیلی چیزای دیگش که صد در صد بخاطر اعتیادش بود
خیانت ،تهمت ،کتک زدن،بیکاریش وووو
فروردین پارسال بخاطر اینکه بیکار بودو پولا و طلاهای منوبدون اجازه برداشته بود یه دعوای بزرگ داشتیم که دستمو وصورتمو با فندک یوزوندو میخواست خفم کنه که بمیرم اما یهو ساعت ۳ همه چیو برداشت کارت بانکیم دستبدم گوشیه موبایلم کلیدای خونه وحتی تلفن خونه
برداشت و منو اینقدر زده بود اینقدر سرمو به دیوار زده بود تو حال خودم نبودم منو انداخت رو مبل و بهم گفت من میرم بیرون یا میکشمت امشب یا اگه میخوای زنده بمونی تا وقتی برگردم خونه رو مرتب میکنی میخوام دیگه جلو چشم تو ادم بیارم زن بیارم و هو موادم راحت بکشم و....
وقتی رفت همسایه ها نجاتم دادن زنگزدن به پلیس و به خانوادم ووو
خلاصه اونشب زنده موندم
۲ماه ندیدمش ازش شکایت مردم
پزشکی قانونی رفتم
ووو کلی کارا کردم که دیگه جداشدم
اونم تو این دوماه پیامای تهدید امیز میفرستاد و تنفرشو ازمن میگفت
اما من دوسش داشتم
خانوادش ترکش کرده بودن
تنها بود
پدرش که فوت شده بود
مادرش ازدواج کرده بود
خواهراش شهرای دیگه
بودن
برادرش زیاد تحویلش نمیگرفت
بیکار بود
تنها بود
با تمام حرفتو بدیاش با اینکه برای جدایی همه کارکرده بودم حتی دادگاهم رفته بودیم
فقط میخواستم بهم بگه ببخشمش تا برم پیشش
خلاصه یه روز عذرخواهی کرد گفت هرکاری بگی میکنم برگردی براش شرط گذاشتم که حق طلاق بهم بده اعتیادشو ترک کنه و چون روم نمیشد تو اون خونه برم باز چش تو چش همسایه ها بشم گفتم باید خونه رو عوض کنیم تا برگردم
خلاصه ازش حق طلاق گرفتم و فرستادمش کمپ وتو اون مدت که کمپ بود دنبال خونه گشتم و خونه رو عوض کردم وقتی برگشت اومد تو خونه حدید گفتم همه چیو فراموش کنیم از اول شروع کنیم
و یک هفته فوق العاده ای باهاش داشتم و بعد اون یک هفته دوباره کم کم همه چی شروع شد دوباره مواد پیدا کردم دوباره بیمحلیاش دعوا کتک کاری عکس و فیلمای بد و پیام دادناش به زنا و دخترای خراب ووو
۳۱ خرداداز کمپ اومد ۲۶ مرداد فوت شد
دو روز قبل فوتش دعوامون شد از خونه رفت منم اومدم خونه مادرم و دوروز بعد ...
کلی باهاش جنگیدم که بجای من اعتیادشو ترک کنه اما اینقدر بیمعرفتی کرد منو ترک کرد
همه پولا و پس اندازامو برداشته بود
بعد فوتش مجبور شدم خونه رو تحویل بدم وسایلای بدرد بخورمو بفروشم
برگشتم خونه پدرم
یه خواهرم ۵سال جداشده از همسرش و با پدر و مادرم زندگی میکنه
من اتاق مستقلی ندارم و تو اتاق مادر میمونم
شوهرم دوتا چک داشت مادر شوهرم برداشت
یکیش ۳۵ میلیون برای شهریور پارسال بود که ۲۵ تومن بهم دادن گفتن بقیشو سنگ مزار همسرمو خریدن و یه چکم برای شهریور امسال که ۳۰ تومن گفتن بهم میدنش
مادرشوهرم اولش بخاطر فوت پسرش ازمن ناراحت بودو کلی بدوبیراه بارم کردند میگفتن من پسرشونو کشتم با اینکه دوسال تنهامون گذاشتن با اینکه میدونستن پسرشون اعتیاد داره موقع ازدواج نگفتن بهم گفتن ۵سال باهاش بودی چرا خودت نفهمیدی خلاصه بعد کلی حرف و ماجرا بعد کم کم خودشون اومدن طرفم و عذرخواهی کردن البته اینم گفتن که باید مهریمو ببخشم تا چکای همسرمو بهم بدن و همینطور یه قسمتی از زمینی که به همسرم ارث رسیده بود
الان من ازینکه اون شب جلوی همسرمو نگرفتم پشیمونم اون شب همش تهدید میکرد منو میکشه و من میخواستم فرار کنم و وقتی خودش رفت منم راحت برگشتم پیش خانوادم
اگه نمیومدم شاید زنده بود
اینقدر مواد کشید تا حالش بدشد بردنش اورژانسو بعدم ...
الان من خونه پدرمم الان ارامش دارم امنیت دارم دیگه خبری از خیانت و بی وفایی و مواد ووو نیست اما دلم تنگ
دنبال کار رفتم یکی دو جا رفتم سه روزی کارکردم ولی تا متوجه شرایطم میشن اقایون رفتارشون باهام عوض شد و پیشنهاد دوستی دادن منم کارو ولکردم خیلی بخاطر این چیزا روح روانم داغونه
هرجا میرم اگه اقایی متوجه این بشه شوهرم فوت شده فوری میاد مچسبه بهم منم یه مدت از خونه بیرون نمیرم
قبلا مربی ورزشی بودم و یکی از مربیا که البته ایشونم اقا هستن و زن دارن و همسرمم میشناختن بهم گفت اگه مایلم برم توگروه دکوراسیونشون و کاریادبگیرم
یه ماه قبل عید رفتم و خیلی خوب بود روحیم خیلی تغییر کرده بود تا اینکه تعطیلی عیدو الانم تعطیلی کرونا باز خونه نشین شدم
ازطرفی بخاطر کوچیک بودن خونمونو اینکه حتی برای لباسامم جا ندارم خیلی اریت میشم پدرمم میگه نباید بری تنها زندگی کنی
ازطرفی قیمت رهن خونه هام اینقدر زیاد شده که به پولم نمیرسه ۳تا خواهر دارم و از وقتی اومدم پیش مامان ایناهمش باهم درگیرن و همش سرمن وسایلام دعوا میشه
من ازهمشون کوچیکترم و روم نمیشه بی احترامی کنم و ساکت میمونم و خب شرایط روحیم خوب نیست و انگار همه یادشون رفته من چه اتفاقاتیو پشت سرگذاشتم
پدرو مادرم با من کاری ندارن ولی خواهرام هم محبت میکنن هم ده برابر محبتشونو از حلقم میکشن بیرون با این بحث و دعواهاشون
موندم چیکار کنم
ازکی کمک بگیرم
نه پول انچنانی دارم
نه خونه
نه کاری که درامد داشته باشم
یکم اعصابم اروم شده بود که با بحث و دعواها...
خلاصه نمیدونم چیکار کنم
راستی یکماه یه اقایی ازطریق یکی از دوستام شروع کرد به پیام دادن منم راستش دوست داشتم یه همصحبت داشته باشم تو اون یکماه یکبارم دیدمش بعد
بهم ابراز علاقه کردالبته ازمن دوسال کوچیکتره
من نمیدونم چجوری بگم وقتی رفتم دیدمش از خودم بدم اومد احساس کردم دارم خیانت میکنم به همسرم و ازون موقع عذاب وجدان دارم و هیلی اذیتم میکنه وقتی فکرمیکنم من بایکی ثحبت مردم و دیدنشم رفتم ابراز علاقه اون اقا حس بدی بهم داد
من فکرمیکنم احتیاج دارم با یکی صحبت کنم یکی دوستم داشته باشه اما بعد حس یحور خیانت کردن میاد سراغم
ببخشید طولانی نوشتم
ممنون که میخونین و کمک میکنین
مشاور (زینب علی پور)
با سلام به شما دوست عزیز:
همیشه این نکته را توجه کنید که به گذشته تا اندازهی نگاه کنید یا توجه داشته باشید که راه را برای آینده تان باز کند نه اینکه باعث توقف یا نا امیدی در آینده آینده تان شود.
با آنچه را که گفتید شما تمام تلاش خود را برای همسرتان انجام داده اید شاید اگر می ماندید آن شب این اتفاق بدی برای شما پیش می آمد پس کار درستی کردید.
زیرا این حالت قبل برای شما اتفاق افتاده بود لزومی ندارد که خود را سرزنش کنید و این که شما یک بار تا پای طلاق رفتید اما با عذرخواهی او برگشتید پس این یعنی تمام تلاش خود را برای نجات او انجام داد به این نکته توجه کنید که هر کس مسئول اعمال و رفتار خودش می باشد و دیگران تا اندازهای میتوانند آن را راهنمایی کنند وقتی خود فرد نخواهد به خودش کمک کند هرچه دیگران تلاش کنند فایده ای نخواهد داشت.
از آنچه که شما گفتهی او علاوه بر زیاد گناه کارهای بد دیگه ای هم انجام می داد که اصلاً قابل بخشش نیست و این از بزرگواری شماست که باز هم او فکر میکنید بهتر است که آن لحظات را فراموش کنید و به آینده خود فکر کنیم برای آینده خوب درست تصمیم بگیرید و به آینده امید داشته باشید، می توانید سراغ کارهای جدیدی بروید نگذارید افکار های بد شما را احاطه کند و باعث ناامیدی و سرخوردگی تان شود از آن جا که بیان کردیم که خواهر مطلقه ای دیگر داری و شرایط زندگی در خانه پدری هم سخت است پس بهتر است به گونهای رفتار کنید که کمک حال آنها باشید از آن پول هایی که به شما رسیده می توانید کار تازه شروع کنیم درست است این مقدار پول کم می باشد اما با برنامهریزی می توانید راه تازه را برای خود باز کنید یکی از راههای پیشنهادی این است که ادامه تحصیل دهید دنبال کاری مناسب برای خود بگردید که علاوه بر اینکه منبع درآمد برای شما باشد اوقات شما را هم پر کند که افکار ناخوشایند به سراغتان نباید.
مساله مهمی که باید در این جا متذکر شوم اینکه زندگی برای شما ادامه دارد پس اگر مورد مناسبی برای ازدواج پیشامد حتماً این کار را انجام دهید زندگی قبلی شما تمام شده پس باید به آینده فکر کنیم و حسب در صورت فراهم بودن ازدواج کنید البته باید به این نکته بسیار توجه کنید که ازدواج قبلی را تکرار نکنید قبل از ازدواج تحقیقات لازم را از خود پسر از خانواده او را انجام دهید زیرا انسان حتی در برابر جسم خود هم مسئول است خداوند به انسان عقل داده که درست انتخاب کند عاقلانه انتخاب کند پس حتما قبل از ازدواج شناخت کامل نسبت به فرد مقابل به دست آورده اید و بعد از آن دست به ازدواج بزنید واز ازدواج قبلی به اندازهای که تجربه برایتان شود استفاده کنید و نگذارید خاطره آن سبب نابودی آینده تان شود.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}